معنی سرا پا چشم شدن

حل جدول

سرا پا چشم شدن

کنایه از مراقب بودن، کنایه از توجه کامل داشتن

لغت نامه دهخدا

چشم شدن

چشم شدن. [چ َ / چ ِش ُ دَ] (مص مرکب) کنایه از ظاهر شدن و روشن گشتن ومنکشف گردیدن باشد. (برهان). کنایه از ظاهر و منکشف شدن. (آنندراج). ظاهر شدن و روشن گشتن و منکشف گردیدن. (ناظم الاطباء). کشف شدن. آشکار شدن:
گفت بر من چشم شد اسرار عشق
مینمایم هر زمان تکرار عشق.
شیخ عطار (ازآنندراج).


چشم سپید شدن

چشم سپید شدن. [چ َ / چ ِ س َ / س ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) مرادف چشم باختن. (آنندراج). || بی حیا و گستاخ شدن. پررو و بی شرم شدن. || کور شدن و چشم سفید شدن. (از فرهنگ نظام).


چراغ پا شدن

چراغ پا شدن. [چ َ / چ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) بلند کردن دستها و بردو پا ایستادن حیوان چهارپا. (فرهنگ نظام). بر روی دو پای ایستادن اسب. بلند شدن دو دست اسب بهوا. چراغپایه شدن اسب. رجوع به چراغ پا و چراغپایه شدن شود.


سرا

سرا. [س َ] (اِ) سرای. از پارسی باستان «سراده »، اوستا «سراذه »، ارمنی عاریتی و دخیل «سرهک »، «سره ». عربی عاریتی و دخیل سرادق (خانه و بیت، کوشک و قصر، بنای عالی). بارگاه. منزلگاه. اندرون و حرم. رجوع کنید به سرای. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). خانه. (غیاث). رشیدی گوید آنکه فقط لفظ سرای بمعنی مسافرخانه در پیش مردم مستعمل است ظاهراً درست نباشد، بجای آن مهمانسرای باید گفت. (آنندراج). خانه ٔ سپنجی. (شرفنامه):
بهشت آئین سرایی را بپرداخت
ز هر گونه در او تمثالها ساخت.
رودکی.
بگفت این و رفت آنگهی در قفاش
به ارگ اندر آمد بشد در سراش.
فردوسی.
سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی).
سراآن جهان نردبان این جهانست
بسر برشدت باید این نردبان را.
ناصرخسرو.
و عضدالدوله آنجا [شیراز] سرایی ساخت و صد باغ سخت نیکو. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). و از جمله اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامه ابن البلخی ص 103). فرمود تا آن پسرک را بسرا بردند. (نوروزنامه).
مساز عیش که نامردمی است طبع جهان
مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا.
خاقانی.
خبر وفات او نهان میداشتند تا او را با سرا آوردند و بشرایطعزا قیام کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
این سرا و باغ تو زندان توست
ملک و مال تو بلای جان توست.
مولوی.
دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت
گفتم کزین متاع مرا در سرا بسست.
سلمان ساوجی.
رجوع به سرای شود.
در ذیل به صورت مزید مؤخر آید: آرمان سرا، آستانه سرا، آق سرا، آهوسرا، آیک سرا، احمدسرا، الم سرا، اوطاق سرا، باج سرا، بهارسرا، باغچه سرا، بستانسرا:
بلبل بستانسرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان نخاست بانگ خروشان بام.
سعدی.
پاین سرا. پرده سرا. پله سرا. تلنگ سرا. تنگ سرا. چابک سرا. چاله سرا. چومارسرا. حرمسرا. حسرتسرا. خیمه سرا. خالده سرا. خلوتسرا. خواجه سرا. دانشسرا. دوسرا (بمعنی دنیا و آخرت):
نگوید کسی جز به بدنام من
نباشد بهر دوسرا کام من.
فردوسی.
دین نه و دنیا نه همچو کافر درویش
در دوسرا بهره جز عقاب نیاید.
ظهیرالدین.
ده سرا. زاغسرا. سرتکوسرا. سرجه سرا. سنگسرا. سوخته سرا. سیاه پله سرا. سرسرا. صومعه سرا. طرب سرا. عثمانسرا. غم سرا. قلعه سرا. قول سرا. قیامت سرا. کاروانسرا. کله سرا. کوپاسرا. کوشک سرا. کولک سرا. گرجیه سرا. گرمابه سرا. گزنه سرا. گل سرا. مدیحه سرا. ماتم سرا. مصیبت سرا. مهمانسرا. مشهدسرا. مهدی سرا. میانسرا.
رجوع به سرای شود.

سرا. [س َ] (اِخ) در ساحل نهر اتل است و نهر اتل بصحراء قفچق است و سرا برساحل آن است. (ابن بطوطه، از یادداشت بخط مؤلف).

سرا. [س َ] (هندی، اِ) اسم هندی خمر است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

سرا. [س َ] (اِخ) قریه ای است در نهاوند. (معجم البلدان).


چشم گرم شدن

چشم گرم شدن. [چ َ / چ ِ گ َ ش ُ دَ] (مص مرکب) چشم گرم ساختن و چشم گرم کردن. (از آنندراج). دیده گرم شدن. (آنندراج). خواب رفتن اندک و اندکی خوابیدن. (ناظم الاطباء). ابتدای خواب. (فرهنگ نظام).
- گرم شدن چشم راحت، کنایه از اندکی استراحت کردن و دمی آسودن:
دمید صبح ونشد گرم چشم راحت ما
سپیده دم نمکی بود بر جراحت ما.
اهلی شیرازی (از آنندراج). رجوع به چشم گرم ساختن و چشم گرم کردن شود.


چشم روشن شدن

چشم روشن شدن. [چ َ / چ ِ رَ / رُو ش َ ش ُ دَ] (مص مرکب) شاد شدن و خرسند و خشنود شدن و مسرور گشتن. (ناظم الاطباء). || کنایه از کسب دیدار مسافر تازه واردی یا مولود نورسیده ای. رجوع به چشم روشنی شود.


روشن چشم شدن

روشن چشم شدن. [رَ / رُو ش َ چ َ / چ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) قره. (ترجمان القرآن). کنایه از مسرور و شاد شدن.


سرخ چشم شدن

سرخ چشم شدن. [س ُ چ َ /چ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) سخت غضبناک گشتن:
برآشفت بهرام و شد سرخ چشم
ز گفتار پرموده آمد به خشم.
فردوسی.


کله پا شدن

کله پا شدن. [ک َل ْ ل َ /ل ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) در تداول عامه، یکباره مریض شدن. (فرهنگ فارسی معین). بیخود شدن. از حال رفتن. بهم خوردن حال. خارج شدن از حال طبیعی. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). || خفتن به خوابی سنگین پس از مستی یا رفتن بسیار. مست طافح افتادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله پا رفتن شود.


چشم انداز شدن

چشم انداز شدن. [چ َ / چ ِاَ ش ُ دَ] (مص مرکب) تغافل کردن و غافل بودن از چیزی. || از بالا نظر کردن. (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

چشم شدن

(مصدر) ظاهر شدن روشن گشتن منکشف گشتن.

معادل ابجد

سرا پا چشم شدن

961

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری